اسم من کاوه است. من و خانوادهام توی یک قلعهی قدیمی زندگی میکنیم. توی این قلعه هر روز اتفاقهای عجیب و غریبی میافتد. من علت تمام این اتفاقها را خودم پیدا میکنم مثلاً همین دیروز بود که صدای جیغ برادرم را از توی دستشویی شنیدم و فوری دست به کار شدم. پدرم داشت تند تند از پلهها بالا میرفت. خیلی فکر کردم. تنها چیز مشکوک، فرشهای تازهای بود که روی راهپله انداخته بودیم. پدرم رفت و کنار براردم ایستاد، موهای او هم سیخ سیخی شد و ...
دوستان عزیز، جهت مطالعه کل مطلب، (pdf) زیر را دانلود نمایید.