آراء و اندیشههای مربوط به جغرافیا، در جریان تکامل پویای خود، از مکاتب فلسفی و اجتماعی متعددی بهره گرفتهاند که علت آن را میتوان در علائق درون ساختاری ـ روشی (عقلانیت ساختاری ـ روشی) و ماهیت بینرشتهای این دانش جستوجو کرد. پارادایم (نقشهی ذهنی، سرمشق) علم فضایی که تأثیراتی بنیادی بر مطالعات علم جغرافیا بر جای گذاشت، اکنون در آثار جغرافیدانان جدید به چالش کشیده شده است. بهگونهای که دیدگاههای فلسفی دیگری به تبیین جغرافیا پرداختهاند، فضا محوری را در مطالعات جغرافیایی نقد کردهاند و بر عوامل دیگری نظیر «اقدام آگاهانهی انسان» تأکید ورزیدهاند. برخی از این دیدگاهها با علوم جامعهشناختی در ارتباط تنگاتنگی به سر میبرند. رهیافت و برداشت پدیدار شناختی از فضا نمونهی بارزی از این دیدگاه است. این دیدگاه با مباحث افرادی مانند هوسرل دربارهی روششناسی پدیدارشناسی و شوتز، به بالندگی میرسد و بعدها وارد مطالعات جغرافیایی میشود. نوشتاری که در پی میآید، به بیان رویکرد فلسفی در مطالعات جغرافیایی میپردازد.
جغرافیای اجتماعی
اصطلاح «جغرافیایی اجتماعی» اولین بار توسط دی رویزرز 1، جامعهشناس فرانسوی، در سال 1984، زمانی که جلد اول کتاب «جغرافیای جدید جهانی، زمین و انسانها»، اثر ریکلاس 2 را مطالعه میکرد، به وجود آمد. این اثر یکی از جامعترین و برجستهترین آثار در تاریخ جغرافیا از زمان انتشار آثار الکساندر فون همبولت 3 و کارل ریتر 4 بوده است. ریکلاس، تحت تأثیر کتاب «انسنکان و طبیعت ـ جغرافیای تعدیلشده توسط اعمال انسان»، نوشتهی مارش 5، در سال 1864 قرار گرفت. این کتاب یکی از متون بنیادی «اکولوژی مدرن» محسوب میشود. بنابراین او به مقابله با دیدگاه جغرافیایی مسلط آن زمان که عبارت بود از «محیطگرایی جبری طبیعی» پرداخت.
ریکلاس آنارشیست و اعضای «مکتب لیپلی»6، با تشریح شرایط جغرافیایی، ضرورت شکلگیری اجتماع جدید را مطرح کردند. آنها انواع جدید فعالیتهای حاصل از پیامد فرایندهای صنعتی شدن را که عبارت بود از «فناوری صنعتی» مطرح کردند.
زندگی روزمره از مسیر تغییرات نمایشی میگذشت. بازیگران و عاملان این نمایش، باکار، بازار و رقابت بر سر موقعیتهای اجتماعی مواجه میشدند. بهعلاوه، آنها مجبور بودند بانظم بوروکراتیک زندگی اجتماعی در سازوکارهای کنترل قلمروهای ریشهدار شده، مانند «دولت ـ ملت» مواجه شوند. بنابراین، رابطهی سنتی فضا ـ اجتماع از حالت ایدئولوژیکی و فرهنگی حاکم، بهسوی جامعهای منطقی مبتنی بر بازار کنترلشده بهطور سازمانی، تغییر یافت. اکنون جامعه بهعنوان موزاییک فضایی، الگوبندی شده در انطباق با تفاوتهای اجتماعی که بهطور اقتصادی (زاغهنشینیها، بخش تجاری، مناطق ویلایی و...) پایهگذاری شدهاند، یا قلمروهایی که بهطور قانونی / اصولی تعریفشدهاند (از قبیل بخشها، دولت ـ ملتها و...)، ظاهر میشود.
برای تبیین این موضوعات، در آغاز جغرافیای اجتماعی پیشگام بود و اغلب جغرافیدانان، آن را بهعنوان «جغرافیای اجتماعی» شناختند. هدف این گرایش از جغرافیا یا جامعهشناسی، تحلیل الگوی فضایی واقعیات اجتماعی بود. با تأثیرپذیری از آرمان علوم طبیعی، هدف نظری برای بسیاری از جغرافیدانان اجتماعی، کشف قوانین (روابط علی ـ معلولیِ) فضای جهان اجتماعی در سنت فرانسوی، جغرافیای اجتماعی ریکلاس و مکتب لیپلی، نتوانستند موفق شوند. ویدال دولابلاش 7 و جغرافیای انسانی او که نظم نهادی را حاکم کرد، این نظم را نه بهعنوان علم انسان یا علم اجتماعی، بلکه بهعنوان علم مکانها تعریف کرد: فقط در اواخر دههی چهل، جورج 8 و ساره 9 توانستند این گرایش را در دانشگاههای فرانسه مطرح کنند. آنها به جنبههای اجتماعی، شکلهای زندگی ناحیهای، الگوهای فضایی و تفاوتهای ناحیهای طبقات اجتماعی علاقهمند هستند.
در جامعهی آنگلوساکسون، مکتب جامعهشناسی شیکاگو با ورود به قرن بیستم درزمینهی تحقیق پیشگام بود. مدل اکولوژی گیاهی زیستشناس دانمارکی، پارک 10 (1920)، برای مطالعهی نظام موجود در الگوی اجتماعی شهرها به کار گرفته شد. این نقطهی آغاز ـ که با رهیافت فضایی علمی رایج توسط بینگ 11 و بری 12 تقویت شد ـ تا سالهای اخیر تأثیر شدیدی بر جغرافیای اجتماعی بریتانیایی و انگلیسی ـ آمریکایی داشت [Jackson & Smith, 1974]. از یکسو درک وضعیت موجود کنونی به ترکیب ماتریالیسم تاریخی در بحث جغرافیایی هاروی 13 و کاربرد «نظریهی تولید فضای» لوفور 14 مربوط میشد و از سوی دیگر، تلاشهای بسیاری بهمنظور تأسیس جغرافیای اجتماعی بهعنوان رشتهی حیاتی علوم اجتماعی که بر پایهی نظریهی اجتماعی و مطالعات فرهنگی بود، صورت گرفت.
در اوایل دههی بیستم، استینمتز 15، پیرو سنت هلندی ادعا میکرد که شناسایی اجتماع باید دانش شناخت روستاها، شهرها، بخشها و کشورها را به شکل واقعیتر و دقیقتر ارائه دهد؛ همانطور که علوم طبیعی برای شناخت جهان مادی این امر را انجام میدهند. این علوم باید برنامهریزی شهری و منطقهای، یعنی مهمترین کاربرد جغرافیای اجتماعی را، بهخصوص در اروپای قارهای بعد از جنگ جهانی دوم ایجاد میکرد.
در دههی پنجاه، هارتکه 16 تحقیق برنامهریزیشدهای را برای فضاهای به وجود آمده توسط رفتارهای یکسان و مشابه جغرافیایی ـ اجتماعی که فضاهای همارزش و نرمهای رفتار معنی میدهد، تدوین کرد. بارتلس 17، موارد یادشده را همراه با نظریات و بحثهای مکتب شیکاگو، بهمنظور کشف قوانین فضایی در الگوی شکلگیری اجتماع، نظامهای سکونتگاههای شهری و عوامل مؤثر برکنش و اقدام انسان، از قبیل نرمهای اجتماعی و ارزشهای فرهنگی، مطرح کرد. با تأسی از این روش، آلمان و آنگلوساکسون در دههی هفتاد و اوایل دههی هشتاد، ترکیبی از این مباحث را بهصورت رویکرد فضایی علمی بررسی کردند.
نقد «انسانگرایانه» ی جغرافیای رفتاری در دههی هفتاد روی ترکیب بُعد فضایی زندگی روزمره و نگرش علمی متمرکز شد. باتیمر 18 (1979)، رلف 19 (1976)، رز 20 (1977) و سیمون 21 (1979)، عقاید کارتزینها [پیروان فلسفهی دکارت] و همچنین طرح غربی ریسون را که بر اساس اصول «پدیدارشناسی اگزیستانسیال» مبتنی بود، نقد کردند. آنها اظهار داشتند: بهجای پژوهش روی قوانین فضایی و تبیین آن، جغرافیای انسانی باید به معنی و مفهوم ذهنی مکان توجه کند. به عقیدهی ایشان، ادراک ذهنی فضاهای جغرافیایی (نقشههای ذهنی) و موضوعات (ابژهها)، بهاندازهی ارزیابی معقول خطر بلایای طبیعی، مهم است. مفروضات زیربنایی که شامل این ابعاد میشوند، نقش مهمی در رفتار محیطی و رفتار محیطی و رفتار در فضا ایفا میکنند. به نظر میرسد برای ساختن چنین دانشی، جغرافیای رفتاری به فهم بهتر رفتار انسان کمک میکند.
اما برای جغرافیای رفتاری، «فضا» هنوز مرکز توجه جغرافیدانان بوده و هنوز موردتوجه است. رفتار در فضا اتفاق میافتد و محیط تأثیرپذیر و دریافتکننده محسوب میشود. پرسشی مطرح میشود، لی 22 در سال 1977، برخی از ابعاد آنچه را که بهعنوان «جهان متعالی» منظور شده در منظر جغرافیایی- اجتماعی مورد سؤال قرارداد که بر زمینه پدیدار شناختی فراتر از مقولههای روانشناختی پایهگذاری شده بود. وی با اشاره به پدیدارشناسی بنیادی شوتز 23، بر ویژگیهای بنیادی و هدفمند بین ذهنی، با حرکت از رفتار به عمل بهعنوان کانون تحقیقات، تأکید کرد.
او تأکید میکرد که جغرافیدانان بایستی به مفاهیم ذهنی کنشگران که در رفتار طبیعی به وجود میآید، بیشتر توجه کنند. بنابراین آنها نبایستی تنها علاقهمند به دریافت ذهنی مکانها باشند اما به ساخت ذهنی مکان بیتوجه باشند. شهر بیشتر بهعنوان الگوی فضایی واقعیتهای اجتماعی دیده نشده بلکه نسبتاً بهعنوان موزاییک جهان اجتماعی یا معانی دقیق مربوط به مکانها دیدهشده است.
هاگراستراند 24 (1984 م.) و جغرافیای زمان توسط مکتب لاند 25، به رویههای دخیل در کنشهای اجتماعی کنشگران بهواسطه زمان و فضا توجه کردند. آنها استدلال میکردند که عاملان جسم بهعنوان واحد تفکیکناپذیر شناخته میشوند. بنابراین مطابق با این اصل، عمل (فعالیت) در فضا زمانبر بوده و برنامهریزی شهری/ منطقهای برنامهریزی زمان را نیز شامل میشود. مفهوم دسترسی عینی شوتز در این متن برای باز ساخت الگوی عملی و فعالیتهای فضا ـ زمانِ کنشگران و عاملان در جهان روزمره برابر بافایده بهینهسازی بهواسطه برنامهریزی شهری/ منطقهای است. در این دسترسی بعد زمان با دسترسی عملی تعریف میشود. مطالعات مارتیسونز در سال 1979 م. بر روی شکلگیری بیوگرافیها و موضوعات برگرفتهشده مقولات فضا ـ زمان، یک رویکرد تحقیقاتی جدیدی برای تجزیهوتحلیل فرآیند جامعهپذیری بچهها باز کرد که بر طبق آن تأثیر ریتم کار والدین و تعارض با الگوهای فضایی ـ زمانی که نهادی شدهاند، بیشتر روشن شد.
برای شمول بیشتر، مطالعات جغرافیایی اجتماعی جسم در اصطلاح شوتز میتواند بهعنوان ارتباط عملکردی بین روندهای درونی و اعمال بیواسطه نسبت به جهان مادی و بیرونی دیده شود. از یکسو جسم در جهان مادی واسطه بیان برای آگاهی بینالمللی محسوب میشود و از سوی دیگر خصوصاً در موقعیتهای چهره به چهره بعد فضایی در داخل جسم تغییریافته و به آن میپیوندد. بنابراین موقعیت مادی یا جغرافیایی جسم بر طبیعت ناب و اصیل، همچنان که شوتز آن را به برگسون ارجاع میدهد، تأثیر میگذارد. بهاینترتیب عملکرد جسم این است که بین تداوم و جهان همگن فضایی- زمانی که بهسوی گسترش نیل دارد، میانجی میشود علاوه بر این جسم برای تشکیل فرایندها و پدیده بین ذهنی ضروری است. اگر یک فردی بهصورت بین ذهنی قوانین معتبر تاویل و تعبیر را که در درون جهان اجتماعی ـ فرهنگی معین موجود هستند بیاموزد، لازم است که تاویل و تعبیرهایش را تصحیح کند. این به آن معناست که کاربرد بافت معنایی بین ذهنی به روشهای ممکن در آزمون اعتبار مشخصات معنا بستگی دارد. دستیابی به اطمینان درباره ساختارهای معتبر بین ذهنی معنا بیشتر از همه در موقعیت بیواسطه و چهره به چهره امکانپذیر میگردد.
در اینجا اجسام کنشگر بهطور مستقیم بهعنوان حیطههای بیان و تجلی ضمیر ناخودآگاه = طرفِ دیگر [با روی آوردی هویتی] در برابر یکدیگر قرار میگیرد. این مسئله برقراری ارتباط از طریق حرکات اشارهای جسمانی و دقیق 26 را میسر میسازد و احتمال سوءتعبیر را محدود مینماید. بهاینترتیب حضور دو طرف، شرط لازم برای تضمین تفسیری و هستی شناختی میباشد که بر این اساس بیشازپیش هم تخصیص انتزاعی و هم بینام و ناشناخته 27 معنا بنیان نهاده میشود.
برای جغرافیای اجتماعی این موضوع اهمیت مضاعف و دوجانبه دارد. اولازهمه در متن تئوری شهری فهم ارتباط چهره به چهره که هنوز برای تصمیم در دنیای مدرن تجارت از اهمیت برخوردار است را ممکن میسازد حتی اگر ارتباطات از راه دور (ارتباطات مخابراتی و...) به نحو گستردهای در دسترس باشد و در برنامهریزی شهری نیز این مسئله به روشن ساختن اهمیت روانشناسیِ اجتماعی فضاهای عمومی کمک میکند. ثانیاً اهمیت حضور دو طرف یک بینش عمیق را که مربوط به شرایط تفاوتهای ناحیهای و تأثیر آن بر تفسیر ساختار معنادار جهان روزمره اجتماعی را امکانپذیر میسازد. بنابراین مادی بودن کنشگری انسان و اقدامات او، مرکزی است برای فهم آنچه ارتباط جامعه- فضا نامیده میشود. در جوامع سنتی موقعیتهای چهره به چهره بسیار رایج است. بنابراین دنیای معانی محدودیتهای ناحیهای بسیار بیشتری دارند و ازنظر داخلی در مقایسه با جوامع پیشرفته از جدایی کمتری برخوردارند. برای درک دنیای ناحیه به روش مناسب فراهم نمودن زمینههای فهم بین فرهنگی ضروری است. همچنان که درک متقابل کنشگرانی که در نواحی متفاوت اجتماعی ـ فرهنگی زندگی میکنند نیز ضروری میباشد. بهطور مرسوم، جغرافیای اجتماعی و فرهنگی یک بخش بسیار مهم و اساسی در تولید دانش دنیاهای متفاوت ازنظر ناحیهای بازی میکند و این مسئله نیازمند تحقیق تجربی در بعد ذهنی میباشد. در جغرافیای انسانی سنتی، ذهنیت بهندرت به دیدگاه ذهنی عاملان یا عمل در نگرش مادی ارجاع داده میشود و تقریباً به نقطهنظر دنیای ذهنی پژوهشگر ارتباط دارد. و این ذهنیت گرایی سادهانگارانه میتواند از طریق انطباق واقعی روششناسی پدیدار شناختی غلبه نماید، بهموجب آن شرط اصلی تفسیر ذهنی و تناسب شوتز حفظ میشود.
بر طبق نظر گریگوری، فضا و مکان موضوع کلیدی ثابت و بیچونوچرا برای اکثر جغرافیدانان و بیشتر تصورات جغرافیایی جهان بوده و هنوز هم میباشد. پیکلز 28 در سال 1985 م. موضوعیت فضا را نقد کرده و پدیدهشناسی را بهعنوان روشی که در پی ساختن مفاهیم میباشد، مطرح نمود. بر پایهی پدیدارشناسی وجودیِ هایدگر 29، او یک دورنما در مورد اینکه فضا نمیتواند موضوع تئوری پردازی و تحقیقات تجربی باشد اما فضامندی میتواند چنین شرایطی را داشته باشد، تشریح کرد. ازنظر پیکلز یک هستیشناسی فضامند موردنیاز هست تا تعیین کند ماوقع چگونه باید باشد مشروط بر اینکه بتواند هر چیزی مانند رفتار فضایی و محیطی وجود داشته باشد. ازنظر او هدف جغرافیای اجتماعی باید بیان تطبیقی فضامندی انسان باشد.
در آغاز با توجه به فرضیات منطقی هایدگر (1962 م.) که واقعیت انتظام فضایی بهواسطه شخص اتفاق میافتند، درمییابیم که معمولاً یک مکان در درون چارچوب ابزاری یک فعالیت ویژه تعلق دارد. اشاره به این مسئله حائز اهمیت است که بر طبق نظریات هایدگر (1971 م.) فضا و زمان تنها بهعنوان متغیر به کار نمیروند. بلکه هر دو تا حدی تشکیلدهنده هستی هستند. فضا نتیجه تحقق بوده و بنابراین فی ذات برای خود دارای وجود میباشد، اگرچه فضا، بخشی از موضوع نیست و جهان را آنگونه که در فضا نیوتنی موردنظر است، مشاهده نمیکند. ازنظر هایدگر (1962) سوژه و موضوع بیشتر فضایی بوده و از طریق نحوه بودنش جهان را فضایی میکند.
نهایتاً در جغرافیا بر این مطلب تأکید شد که فضامندی انسان باید قادر به ساختن بخشی از تئوری فضا باشد. آینده جغرافیای اجتماعی و جغرافیای انسانی که همواره درگذشته موردبحث بوده و هنوز مباحث مربوط به نهادها 30 موردبحث و جدل است، به طبیعت مسئله تحقیق که از این اتصال ناشی میگردد، بستگی دارد. بنابراین جغرافیای انسانی بایستی بهعنوان علم انسانی بهوسیله فضامند بودن انسان درک شود. اما آیا ممکن است که فضامندی بهعنوان موضوع تئوری فضایی مطرح گردد؟ آیا این دقیقتر نخواهد بود که فضامندی را به طریق روششناختی به فعالیتها یا کنش انسان بهجای فضا، ارتباط دهیم؟ در این صورت تئوری فضایی هسته و مرکز علاقه جغرافیدانان نخواهد بود.
پدیدارشناسی هوسرل 31 (1973) و شوتز (1982) این امکان را به وجود آورد که از این فرضیه آغاز کنیم که آنچه جغرافیدانان بهعنوان مسائل فضایی از آن یاد میکنند، در حقیقت مسائل انواع خاصی از اعمال آگاهانه هستند. اعمال آگاهانه ضرورت جسمانی و مسائل مادی بخشهای تشکیلدهنده آن میباشند.
این واقعیت که خودپنداری، جسم را عمدتاً بهصورت حرکت تجربه میکند همچنین به این معناست که خود (ضمیر)، جسم را فقط «در» بافت عملکردی و نه «بهعنوان» بافت عملکردی تجربه میکند. تجربه حرکت ضرورتاً دوباره بهعنوان تجربه فضا تفسیر میشود و دسترسی را به جهان تعمیم میگشاید. باتجربه همه خصوصیات فضایی، خویشتن جسم، فضامندی چیزها کشف میگردد. تشکیل جهان مادی و فضا باتجربه کردن، حرکت کردن و عمل کردن خود (خویشتن) ارتباط نزدیک دارد. جدا از تجربه فضامندی جهان مادی، سوژه کیفیت موضوعات متنوع در ارتباط با خود جسم را تجربه مینماید و با معانی مترادف برای اعمالش آنها را تصدیق مینماید.
با تلفیق بنیادین تفکر پدیدارشناسانه در جغرافیای اجتماعی و انطباق نظریهی عمل، طرح جغرافیای اجتماعی کانون آن را تغییر میدهد. بنابراین کانون علاقه دیگر فضا یا فضامندی نیست. در توافق با نظریه شوتز در مورد علوم اجتماعی هدف پژوهش اجتماعی – جغرافیایی، باز ساخت علمی جغرافیا سازی در وضعیت و نگرش طبیعی میباشد. ما بهطور یقین به مقولههای نظری دقیق برای درک انواع مختلف جغرافیاهای روزمره نیاز داریم.
شوتز و لاکمن 32 نظریه جسم محوری جغرافیاها در نگرش طبیعی ارائه میدهند. این نظریه از فرق بین جهان با دسترسی مستقیم و دسترسی بالقوه آغاز میشود. این دسترسی فوری، یک منطقه ابتدایی و یک منطقه ثانوی تأثیر را شامل میشود. اولی منطقه تأثیر مستقیم است منطقهای که یک آزمایش و تست اساسی و کلی از تمام واقعیتها را پیشنهاد میکند. منطقه دوم تأثیر بهعنوان بخشی از جهان فیزیکی تعریف میشود که عامل تنها از طریق استفاده از کمکهای تکنولوژیکی و فنی میتواند اثر بگذارد. توسعه تکنولوژیک یک جهش کیفی در تجربه و توسعه منطقه اجرا را پیشنهاد میکند. مناطق در درون دسترسی بالقوه به دنیای واقع در دسترسی قابل بازسازی و قابلدسترس تقسیم میشود. منطقه اول زمانی هسته واقعیتِ عامل بود. اقبال دسترسی بعدی اولاً بستگی به تواناییهای مادی و تکنولوژیکی در زمان و جامعه خاص و ثانیاً به دسترسی یک عامل خاص به چنین ابزارهایی بستگی دارد.33
تحلیل جغرافیاهای روزمره در منظر پدیده شناسانه بر این موضوع دلالت میکند که اساساً تحقیق علمی باید موضوعات را در مرکز خود قرار دهد و نه فضاها مناطق یا فضامندی را. سؤال این است که افراد چگونه با قرار دادن اشیا برای فعالیتهای خاص به ایجاد جغرافیاها میپردازند و چگونه نظم خاص اشیا را از طریق مصرف حفظ میکنند؟
همانطور که شوتز و لوکمان بیان میکنند این مسئله میتواند در منطقه دوم تأثیر و با درجات متفاوت احتمال در منطقه دسترسی قابل حصول رخ میدهد. بنابراین پژوهش اجتماعی ـ جغرافیایی تنها به جغرافیای اهداف و موضوعات در جهان علاقهمند نیست، بلکه همچنین به این مسئله که افراد چگونه دنیا را از طریق فعالیتهای تولید و مصرفشان با خود ارتباط میدهند، توجه دارد.
دومین تعبیر از قلمرو جغرافیایی اجتماعی روزمره شامل تعبیر هنجاری ـ سیاسی مناطق در ارتباط با حیطه اعمال یا حیطه قلمروهاست. نقطه آغاز ناحیهای شدن جسم محور برای نواحی پیشین نمایش اجتماعی (صحنه، نمایش و...) و ناحیه پسین نهانسازی اجتماعی (صمیمیت، خجالت و...) با تفاوت بین آنها بر اساس سن، جنس، وضعیت و نقش میباشد.
شکل دیگر عبارت است از مقررات داخلی شمول و استثنای کنشگران از طریق حقوق مالکیت، تعاریف سیاسی- حقوقی دولت- ملت و حقوق شهروندان. این شکل از جغرافیای اجتماعی روزمره به کنترل مقتدرانهی مردم از طریق ابزارهای سرزمینی مانند جغرافیای سیاستگذاری و انواع خاصی از کنترل ابزار خشونت متصل میشود. یکشکل بسیار مهم از روزمره کردن جغرافیا عبارت است از: فعالیتهای جنبشهای منطقهای و ملیگرایانه که باهدف جغرافیای سیاسی جدید و تمام اشکال مختلف هویتهای ناحیهای و ملی که آنها بر پایهی آن قرار دارند.
بالاخره سومین منطقه پژوهش جغرافیای روزمره این است که چگونه فرایند ساخت بار علمی [شبکهی مفهومی] کنشگران به ارتباطات از راه دور جهانی [شبکهی مفهومی جهان اندیشی] مرتبط میشود و آنها چگونه بر روندهای نمادینِ کردن تأثیر میگذارند؟ اینگونه از جغرافیای اجتماعی آموزنده و مهم ابتدا به شرایط ارتباط، شبکهها و دسترسی عاملهای ویژه که باید به چنین ابزاری دسترسی داشته باشد، علاقهمند است. جغرافیای انتشار اطلاعات باید با ابزارهای مختلف و کانالهای ارتباطی از یکدیگر متمایز گردند (مانند کتابها، روزنامه، رادیو، تلویزیون، شبکههای اطلاعاتی و...) ولی این شکل از ساخت بار علمی به ساختار فرآیندهای نمادینِ کردن و معنایی ـ محتوایی حیطههای متفاوت در دنیای روزمره مرتبط میشود.
به این طریق، جغرافیای اجتماعی مبتنی بر پدیدارشناسی و اقدام، ناحیهای شدن روزمره جهان هستی را احیا میکند و مفروض دانستن بازنمایی جغرافیایی جهان را موردبررسی قرار میدهد.
پینوشت
- de Rousiers
- Reclus
- Alexander von Humboldt
- Carl Ritter
- Marsh
- Le Play
- Vidal de la Blaches
- George
- Sorre
- Park
- Binge
- Berry
- Harvey
- Lefebvre
- Steinmetz
- Hartke
- Bartels
- Buttimer
- Relph
- Rose
- Seamon
- Ley
- Schutz
- Hagerstrand
- Lund school
- حرکات جسمی، مانند حرکات دست هنگام صحبت کردن که برای تفهیم بهتر منظور و معانی توسط فرد سخنگو انجام میگیرد.
- Anonymous
- Pickles
- Heidegger
- Id
- Husserl
- Luckmann
- برای مطالعهی بیشتر رجوع شود به: افروغ، عماد (1377)، فضا و نابرابریهای اجتماعی، تهران: دانشگاه تربیت مدرس.
نویسنده: پروفسور بنو ورلن
مترجم: منیژه احمدی، دانشجوی دکترای جغرافیا و برنامهریزی روستایی دانشگاه شهید بهشتی
منبع: مجله رشد آموزش جغرافیا