خانم کلاغه غذای بچههایش را داده بود. خودش هم سیر بود و نشسته بود روی درخت که یکمرتبه صدای گریهای را شنید. رفت پایین و چشمش به یک بچه موش خیلی کوچک افتاد. گفت: «چی شده موش موشک؟» بچه موش گفت: «خانهمان را گم کردهام.» کلاغ گفت: «غصه نخور الآن با هم میرویم و پیدایش میکنیم.» کلاغ؛ بچه موش را جلوی یک خانه برد و گفت: «این خانه شماست؟» ...
دوستان عزیز، جهت مطالعه کل مطلب، (pdf) زیر را دانلود نمایید.