نامه به دست نشسته بود و داشت گذشته را مرور میکرد. از گذشتهای که هنوز به دنیا نیامده بود و خاطراتش را از پدر شنیده بود تا دوران کودکی و نوجوانیاش. وبا آمده بود و ترس و دلهره مهمان ناخواندۀ فومن شده بود. فومن شهر سرسبز گیلان درختهایی سر به فلک کشیده داشت. اما آن روزها آنقدر مردمش بیمار و غصهدار بودند که درخت ها هم زیر بار سنگین اندوه قد خم کرده بودند.