هنوز هیچ مطلبی وارد نشده!
هیچ نتیجهای برای جستجوی شما یافت نشد.
آخرین عناوین
یک روز صبح بیدار میشوی؛ میروی کنار پنجره میبینی همهجا سفید است. تو خواب بودهای که برف آرام و بیصدا آمده. ذوق میکنی صدا میزنی: «مامان؛ مامان؛ برف آمده!» صدای مامان از حیاط میآید
خدای مهربان سلام، امروز دوستم پرسید: «چرا چشمها روی صورتمان هستند؟» من خندهام گرفت. فکر کردم اگر چشمهایم پشت سرم بودند؛ چه اتفاقی میافتاد. حتماً باید برعکس راه میرفتم؛ همیشه باید
خدا جان؛ سلام، خرگوشهای بازی گوش این طرف وآن طرف میروند. دنبال هویج و کاهو میگردند. زرافههای قدبلند با گردنهای درازشان توی جنگل قدم میزنند. برگ درختها را میخورند. خدایا اگر دندانهای
مامان دستم را میگیرد؛ باهم از خیابان رد میشویم و به مسجد میرسیم. مسجد دوتا گلدسته و یک گنبد آبی دارد. من خیلی دوستشان دارم. از پلهها بالا میرویم. پشت سر خانم مهربانی مینشینیم. او با مامان
چند روز پیش به خودم گفتم میخواهم قوی باشم. دیگر نمیگذارم کسی به من زور بگوید. برای همین سر خواهر کوچولویم داد کشیدم؛ چون میخواست دوباره مداد رنگیام را بردارد. خواهرم ترسید و گریه کرد
خدا جان سلام
میدانم قدم بلدتر شده حالا بزرگتر شدهام ولی گاهی وقتها زیاد شجاع نیستم. مثلاً شبها که مامان و بابا
یک روز صبح بیدار میشوی؛ میروی کنار پنجره میبینی همهجا سفید است. تو خواب بودهای که برف آرام و بیصدا آمده. ذوق میکنی صدا میزنی: «مامان؛ مامان؛ برف آمده!» صدای مامان از حیاط میآید
خدای مهربان سلام، امروز دوستم پرسید: «چرا چشمها روی صورتمان هستند؟» من خندهام گرفت. فکر کردم اگر چشمهایم پشت سرم بودند؛ چه اتفاقی میافتاد. حتماً باید برعکس راه میرفتم؛ همیشه باید
خدا جان؛ سلام، خرگوشهای بازی گوش این طرف وآن طرف میروند. دنبال هویج و کاهو میگردند. زرافههای قدبلند با گردنهای درازشان توی جنگل قدم میزنند. برگ درختها را میخورند. خدایا اگر دندانهای
مامان دستم را میگیرد؛ باهم از خیابان رد میشویم و به مسجد میرسیم. مسجد دوتا گلدسته و یک گنبد آبی دارد. من خیلی دوستشان دارم. از پلهها بالا میرویم. پشت سر خانم مهربانی مینشینیم. او با مامان
چند روز پیش به خودم گفتم میخواهم قوی باشم. دیگر نمیگذارم کسی به من زور بگوید. برای همین سر خواهر کوچولویم داد کشیدم؛ چون میخواست دوباره مداد رنگیام را بردارد. خواهرم ترسید و گریه کرد
خدا جان سلام
میدانم قدم بلدتر شده حالا بزرگتر شدهام ولی گاهی وقتها زیاد شجاع نیستم. مثلاً شبها که مامان و بابا