امیرعلی دانشآموز پایه پنجم بود. او قرار بود در تعطیلات خانه پدربزرگش برود. او در کارهای مزرعه به پدربزرگش کمک میکرد. روزی پدربزرگ از امیرعلی خواست که قفسه گلدانها را مرتب کند. در طبقه بالای قفسه 6 تا گلدان و در طبقه پایین 4 تا گلدان بود. پدربزرگ از امیرعلی خواست که تعداد گلدانهای دو طبقه را یکی کند. امیرعلی اول همه گلدانها را روی زمین گذاشت و دید که ده تا گلدان دارد. بعد دانه دانه گلدانها را توی قفسه چید؛ یکی در طبقه بالا و یکی در طبقه پایین. وقتی کارش تمام شد، دید در هر قفسه 5 گلدان قرار گرفته است.